سفارش تبلیغ
صبا ویژن

این جا در همسایگی بهشت است 

یادمان نرود وقتی در ازدحام شهر در پی گمگشته ای بودیم و دنیا با تمام وسعتش برایمان تنگ شد و در کوران سختی ها گرفتار شدیم به زیارت شهدا برویم.

یادمان نرود وقتی سر چهار راههای فراوان زندگی سرگردان شدیم و چون پرنده ای در قفس،بی تاب پرواز،به سراغ شهدا برویم.یادمان نرود وقتی دلشوره ای غریب بر جانمان افتاد و تشویشی سنگین بر شهر حکمفرما شد و خواستیم به داد خودمان برسیم،به سرای بهشت برویم که عشق یتیمان و شهیدان عالم گفت)):اگر دل خود را به منظره های زیبایی که در بهشت به ان می رسی مشغول داری،روح تو با اشتیاق فراوان به ان سامان پرواز خواهد کرد و از این مجلس من با شتاب به همسایگی اهل قبور خواهی شتافت.))

بدان که اینجا در همسایگی بهشت است.

پنجشنبه ها عصر که اسمان دلش خاکستری است،دست غروب را می گیرد واز نردبام عشق پایین می اید،دیده ای غروب را؟ان قدر نزدیک است که می توانی با دست لمسش کنی.

اسمان بغض الود،با یک بغل درد و دل،در کنار ساکنین اینجا می نشیند ساکنانی که:((فی السماء معروفون و فی الارض مجهولون)) هستند.

اینجا در همسایگی بهشت است.

از کنار غرفه های ملکوت که می گذری،به تو لبخند می زنند،لبخندی که عظمت کهکشان را در برابرش هیچ می یابی و از درکش عاجزی.

از سپیدی سنگ ها و تلالو پیشانی بند هایشان صداقت خنده هایشان را می یابی.

بدان که اینجا محله بهشت است.

در این جا از روحت و خودت و از تمام ان پاره پاره های چسبناک که نامش را((تعلق)) گذاشته اند جدا می شوی،می چرخی که میهمان اسمان و اسمانیانی.اسمان در اغوشت،ستاره ها در چشمانت و یک کهکشان لاله بر دامنت نشسته است،می بینی که در همسایگی بهشت است.

اه که دیگر دلی نمانده،نشستن کنار این سنگ های رو سپید مهربان،زیر سایه این پرچم های سبز ملکوتی،بودن در کنار عاشقان خدا،شهیدان مولا،عجب هوایی دارد این جا...

که این جا دل سنگ هم گرفته است؛همین سنگ هایی که وقتی دلشان می گیرد اب می شوند.در ان جا با سکوت سخن بگو ،فریاد کن،دریچه ها گشوده می شوند؛دریچه هایی که تمام هستی در ان پیداست،هیچ گمان نمی کردم از پشت دیوار دلتنگی،درهای اسمان به سویم گشوده شوند،دیروز اما دیدم روی سنگ قبری نوشته اند:ارام گام بردار،این جا بهشت است،خود بهشت



نویسنده : علی فریدی » ساعت 10:35 عصر روز یکشنبه 91 اسفند 20