تو چرا می جنگی؟
پسرم می پرسد:
من تفنگم در مشت
کوله بارم بر پشت
بند پوتینم را محکم می بندم
مادرم
آب و آینه و قرآن در دست
روشنی در دل من می بارد
پسرم بار دگر می پرسد:
تو چرا می جنگی؟
با تمام دل خود می گویم:
تا چراغ از تو نگیرد دشمن
شعر نیمایی از محمدرضا عبدالملکیان از مجموعه شعری ریشه در ابر
نویسنده : علی فریدی » ساعت 12:4 عصر روز یکشنبه 90 تیر 19
بسم الله الرحمن الرحیم
پس فردا امتحان کنکور دارم
از جهتی می ترسم که رتبه ی کمی بیارم از جهتی... نه اصلا برام مهم نیست چرا که اگر رتبه ی عالی بیارم اون موقع از فرط خوشهالی ممکنه که خدا رو فراموش کنم.
اما خدا جون برای شنبه که امتحانه، 10 ماه زحمت بی وقفه کشیدم و منتظرم که رتبه ای بیارم که نه خدا رو فراموش کنم نه رتبه ای که خدا...(منو از کنار بذاره، شوخی کردم)
برای این که آروم بشم فردا پنج شنبه به بهشت زهرا می رم و به شهدا بگم که هر رتبه ای بیارم نوکر معشوقتون و خودتونم...
نویسنده : علی فریدی » ساعت 7:8 عصر روز چهارشنبه 90 تیر 8